بی خیـــــــــــــــال دنیا دنیا مـــــــال توست

غم دنیا رو نخور دنیا که ارزش نداره

کاریکاتور کلاه قرمزی

نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:50 توسط زهره|

پِجَر!! پِجَر!! من اومجَم!!


(اسمایلی پسرشجاع وقتی پدرشو صدا میکرد)

نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط زهره|

چرا زنان ایرانی بسیار زیبا هستند؟
 
 
 
چرا دختران ایرانی زیبا هستند؟
 
 
 
چرا ایرانی ها خودشان را فارس می نامند؟
 
 
 
چرا ایرانی ها کروات نمی بندند؟
 
 
 
ایرانی ها چرا سفیدند؟
 

ایرانی ها چرا می خواهند انقلاب کنند؟
 
 
 
ایرانی ها چرا عرب نیستند؟
 
 
 

باورتون نمیشه؟ ببینید:


.


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط زهره|

نبینی از دستت میره


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:36 توسط زهره|

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:34 توسط زهره|

 

اگه نظــــــر ندین همتونو تیــــر بارون میکنمــــــــــا

 

http://axgig.com/images/95456871401380748326.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:32 توسط زهره|

http://axgig.com/images/64424644790284754207.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:22 توسط زهره|

قدیما مردم الکی حلقه دست میکردن ؛

 

که بقیه فکر کنن متاهل هستن ،

 

و کسی مزاحمشون نشه ....

 

امروز اونایی که ازدواج کردن ؛

 

قایم میکنن که موارد جدید رو از دست ندن

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:6 توسط زهره|

امروز صبح یک گوشی پیدا کردم عکس یه سیبِ قاچ خورده

 

پشتش بود ولی اصن دکمه نداشت ، انداختم سطل اشغال :|

 


شانس نداریم که !

 


مردم GLX که تازه تو جیب هم جا میشه پیدا میکنن ، ما چی:| :|

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:2 توسط زهره|

نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط زهره|

سلطان غم ها پدر

 

سلطان قلب ها مادر

 

رسوای عالم عمه

نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:14 توسط زهره|

بعضی شبها که خوابم نمیبره ، یه جوری که مغزم بشنوه میگم:



" برم یه کتابی بیارم بخونم".



هیچی دیگه؛



اصن بیهوش میشـم :|



روش خوب و امتحان شده ایه!

نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:4 توسط زهره|

يکى از افتخاراتم اينه که تا الان

 

تو هيچ ولنتاينى کسى بهم کادو نداده!

نوشته شده در چهار شنبه 4 بهمن 1391برچسب:,ساعت 9:1 توسط زهره|

در رفاقت مراقب آدمهای تازه به دوران رسیده باش 
 
 
 
هرگز به دیواری که تازه رنگ شده است تکیه نکن


 

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:37 توسط زهره|

همینجوری بدون دلیل برام دعا کنین

 

 

لطفا...


 

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط زهره|

شما یادتون نیست اون زمان که غلط گیر نبود

 

یه پاک کن های دو رنگ بود یه طرف قرمز یه طرف آبی...

آبی واسه پاک کردن خودکار بود که به تنهایی هیچ تاثیری نداشت

باید تف میزدیم بهش دفترامونم پاره میشد و بسیار هم شاد بودیم...

 


 

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:26 توسط زهره|

نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:20 توسط زهره|

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد.

 

این مرکز، پنج طبقه داشت و هر چه که به طبقات بالاتر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر میشد.

 

اما اگر در طبقه ای دری را باز می کردند باید حتما آن مرد را انتخاب می کردند و اگر به طبقه ی بالاتر

 

می رفتند دیگر اجازه ی برگشت نداشتند و هرکس فقط یک بار می توانست از این مرکز استفاده کند.

 

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر مورد نظر خود را پیدا کنند.

 

در اولین طبقه، بر روی دری نوشته بود: “این مردان، شغل و بچه های دوست داشتنی دارند.”

 

دختری که تابلو را خوانده بود گفت: “خوب، بهتر از کار داشتن یا بچه نداشتن است

 

ولی دوست دارم ببینیم بالاتری ها چگونه اند؟”

 

پس به طبقه ی بالایی رفتند…

 

در طبقه ی دوم نوشته بود: “این مردان، شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی

 

و چهره ی زیبا دارند.”

 

دختر گفت: “هوووومممم… طبقه بالاتر چه جوریه…؟”

 

طبقه ی سوم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد، بچه های دوست داشتنی

 

و چهره ی زیبا دارند و در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند.”

 

دختر: “وای…. چقدر وسوسه انگیر… ولی بریم بالاتر.” و دوباره رفتند…

 

طبقه ی چهارم: “این مردان شغلی با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی دارند.

 

دارای چهره ای زیبا هستند. همچنین در کارهای خانه نیز به شما کمک می کنند

 

و اهداف عالی در زندگی دارند”

 

آن دو واقعا به وجد آمده بودند…

 

دختر: “وای چقدر خوب. پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه؟”

 

پس به طبقه ی پنجم رفتند…

 

آنجا نوشته بود:

 

“این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند!

 

از این که به مرکز ما آمدید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزومندیم!”

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 12:22 توسط زهره|

 

فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند / دیده را یاد امام عسکری دریا کند

 

ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصر خود /

 

خون دل جاری به رخ در مرگ آم مولا کند

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 8:21 توسط زهره|

من نمیدونم بعضیا آخه چرا وقتی فین میکنن لای دستمالو نگاه میکنن .



 خوو آخه کصافت منتظری اون تووو چی پیدا کنی ؟



 -كارت شارژ هدیه ایرانسل ٢تومنی ؟



 -گنج گمشده دزدان دریایی ؟



 -سکه طلا ؟

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 13:0 توسط زهره|

 


 

من با اجازتون برم خودمو آتیش بزنم

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط زهره|

رفیق یعنی؛
 

 "پسرخاله" توفیلم"كلاه قرمزی"!
 
 كه رفته بودیه كیك مسموم روتنهایی خورده بودتابقیه مریض نشن!
 

 بهش گفتن :
 

 خب چراننداختی دور؟
 

 گفت :
 

 خب مورچه ها میخوردن!
 

 به مورچه كه نمیشه سرم وصل كرد...
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط زهره|

کیا وقتی صبحا از خواب بیدار میشن

 

 

نیم ساعت تو جاشون همینطوری میشینن نیگا میکنن به در و دیوار ؟؟؟

 

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:53 توسط زهره|

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:39 توسط زهره|

هر از گاهى يكى از پاهام از زير پتو مياد بيرون

 

و زود برميگرده اون زير و واسه اون يكى

 

تعريف ميكنه كه سرماى هوا امسال بى سابقه ست.

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:36 توسط زهره|

به سلامتی اونایی که هیچوقت سختی مرد بودن رو
 
 
 
با راحتی نامردی عوض نمیکنن !
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط زهره|

 
 

وقتی فرزند اول جن سر از تخم بیرون آورد



 

اسمال آقا/ عینک سیا/ پیرن قشنگ / پاشنه طلا / میخوام بیام در خونتون /


حرف بزنم با ننه تون / بگم شدم عاشق پسرتون / میخوام بشم من عروستون

 

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط زهره|

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط زهره|

حرف میزنی اما تلخ ! محبت میکنی ولی سرد !

 

 


چه اجباری است دوست داشتن من ؟
 

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 15:31 توسط زهره|

پشت ویترین مغازه ها جنسایی هست که خیلی گرونن …


یه چیزایی هم میشه پیدا کرد که ارزونه …


اما گاهی یه گوشه ای یه چیزی میذارن که شاید کهنه باشه ،

 

شایدم معمولی اما روش نوشته “فروشی نیست” !


آدم باید از اون جنس باشه …

 

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 15:17 توسط زهره|

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 55 صفحه بعد


آخرين مطالب
» یه روز خوب
» طنز ترین قیافه ی دکتر قالیباف ...
» لطفا جواب بديد
» اگه این سطل آبـــ رو بریزه چی میشه ؟؟؟
» بازم لاف آباداني
» ادبيات زرافه
» از صب اعصاب نذاشته برام بیشور !
» شرح در عکس
» گاهی وقتا باید سرتو خم کنی و طوفان زندگی رو با دعا کردن تحمل کنی
» فتوشاپ
» خداييش قبول دارين هوا خيلي داغه!!!
» بت من در دوران كودكي
» سیب زمینی مجهز به وای فای !
» شناسنامه فاميل دور
» کاریکاتوری که واقعی شد
» خدا
» دکی
» صلوات
» شما چی؟
» تحقیق
» جدیدترین عکس حنا در مزرعه
» نشاط جوانان
» ویندوز
» کتاب جدید حتما برا بچه هاتون بخرید
» نیاوران نگه دار!
» کریس در حال نماز خوندن!!!
» دهخدا
» زندگی دانشجویی
» مهر مادری
» شما یادتون نمیاد
» روز جهانی زن
» خدمات شرکت glx
» کار
» فرشید امین
» روز زن
» آقوی همساده !!
» جواب ماه

Design By : RoozGozar.com